به گزارش نافع، به همه کارگران و معماران اعلام کرد دستمزد شما را دو برابر می دهم ولی شرطش این است که فقط با وضو کار کنید و در حال کار با یکدیگر مجادله و بد زبانی نکنید و با احترام رفتار کنید. و اخلاق اسلامی و یاد خدا را رعایت کنید . او به کسانی که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآورند علاوه بر دستور قبلی گفت سر راه حیوانات آب و علوفه قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگین نزنید و آنها را اذیت نکنید . اما من مزد شما را دو برابر می دهم ..
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به مسجد میرفت؛ روزی طبق معمول برای سرکشی کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمی کنار رفت و یک کارگر جوانی چهره او را دید . جوان بیچاره دل از کف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که مریض شد و بیماری او را به مرگ نزدیک کرد. چند روزی بود که به سر کار نمیآمد و گوهر شادخاتون حال او را جویا شد . به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به عیادت او رفت..
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدی دید تصمیم گرفت جریان را به گوش ملکه گوهرشاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عکس العمل گوهرشاد بود. ملکه بعد از شنیدن این حرف با خوشرویی گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از ناراحتی یک بنده خدا جلوگیری کنیم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من برای ازدواج با تو آماده هستم ولی قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد . یکی اینکه مهر من چهل روز اعتکاف توست در این مسجد تازه ساز . اگر قبول داری به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جای آور. و شرط دیگر این است که بعد از آماده شدن تو . من باید از شوهرم طلاق بگیرم . حال اگر تو شرط را می پذیری کار خود را شروع کن.
جوان عاشق وقتی پیغام گوهر شاد را شنید از این مژده حالش خوب شد و گفت چهل روز که چیزی نیست اگر چهل سال هم بگویی حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به امید اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدی فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام می شود و ملکه منتظر است تا اگر تو آماده هستی او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگو اولا از تو ممنونم و دوم اینکه من دیگر نیازی به ازدواج با تو ندارم. قاصد گفت منظورت چیست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد خانم نبودی ؟؟ جوان گفت آنوقت که عشق گوهرشاد من را بیمار و بی تاب کرد هنوز با معشوق حقیقی آشنا نشده بودم ، ولی اکنون دلم به عشق خدا می طپد و جز او معشوقی نمی خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام میگیرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند آشنا کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقی را پیدا کنم . . و آن جوان شد اولین پیش نماز مسجد گوهر شاد و کم کم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد یک فقیه کامل و او کسی نیست جز آیت اله شیخ محمد صادق همدانی.
انتهای پیام/ح
دیدگاهها